ظهور نزدیک است
پسرک دست پدرش را محکم گرفته بود و باغرور راه می رفت! بابایش را به همه دوستانش نشان می داد و خودش را با او معرفی می کرد ! بادی به گلوی کوچکش انداخته و احساس خوبی داشت!
خیلی وقتها با خود فکر می کنم وقتی تو بیایی همه تو را می بینند و من افتخار می کنم که پدری مهربان چون تو دارم . ان وقت دوست دارم ببینم انها که منکر وجودت بودند چه می کنند؟!...
چهار شنبه ای دیگر در حال عبور است و من چشم به راه تو !...
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج